اوای عزیزماوای عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

اوای خوش زندگی ما

خبر های تازه

دختر خوشگلم سلام اومدم واست از خبرهای جدیدی بگم که مربوط به تومیشه فقط توووووووو اول اینکه بابا ارش وقتی اراک بوده رفته دفتر بیمه اسیا و شما را بیمه عمر کرده  هورااااااااا یعنی وقتی 25 سالت شد بهت پولت را میدن الهی من قربون 25 سالگیت یعنی من هستم تا اون روز و بزرگ شدنتو ببینم خدااااااااااایا دیگه اینکه الان 1 ماهی میشه که دیگه غذای میکس نمیخوری و از غذای خودمون بهت میدم  و واست با پشت قاشق له میکنم فقط گاهی واست سوپ مخصوص خودت را میپزم و گاهی هم ابگوشت ماهیچه برات میزرام که خیلی دوست داری اینطوری دیگه خیلی هر دوتامون راحت شدیم وهر جا بریم دیگه مشکلی با غذای تو نداریم خدا را شکر راستی اولین دفترچه بیمه تو هم حدود 2 ماهه پیش ...
31 تير 1393

شبهای قدر و تعطیلی

سلام گلی گلی من دو روز به مناسب شب قدر تعطیل بود ولی من نتونستم با وجود تو برم احیا مثل پارسال . حذاقل پارسال تو خوابیدی من یکم دعا خوندم و نماز امسال چون تو سالن میخوابیم از گرما نمیشد تی وی روشن کنیم از تی وی دعا را همراهی کردیم .بعد خوابیدیم پنجشنبه ش مثل همیشه با بابا رفتیم بیرون و زیر چرخ ماشینمون 2 تا تخم مرغ گذاشتیم واسه دوری از چشم بد رفتیم بیرون اب انار خوردیم که خیلی مزه داد و تو هم همه جا میخواستی بری بغل بابا حتی تو پمب بنزین خیلی بلا شدی دیگه تو ماشین اروم و قرار ندار روز جمعه هم که بابا از صبح نرفت سر کار و موند خونه و کلی باهات بازی کردو  دم عصر بردمت حمام و می می دادم که خوابت میومد و تا رفتیم داخل ماشین خوابت برد تا&nb...
29 تير 1393

هفتمین سالگرد عقد مامان و بابا

فرشته کوچولوی من امروز یعنی 29 تیر ماه سالگرد عقد من و بابا هستش من و بابایی در سال 1386 پیمان زناشویی بستیم و در سال 1388 با هم به زیر یه سقف رفتیم و پیمان زندگی بستیم به امید خوشبختی زندگی سه نفرمون به یاری و کمک خدای مهربون خدای همه دلهای عاشق ...
29 تير 1393

دندون پنجم

عشق قشنگم دندون پنجمی هم نیش زد  هوراااااااا مبارکههههه وقتی در سن 1 سال و 2 ماه بودی.دندون پیشین جانبی ...
25 تير 1393

متفرقه از روزانه های دختری به روایت تصویر

هر روز موقع صبحانه واست پورنگ میزارم و میشینی میبینی و من هم بهت لقمه میدم                                                        غذا خوردن به صورت خود کفا چه حالی میده و بعد هم شست و شوی حسابی ا این جا هم حاظر شده بودیم بریم افطاری مهمونی دایی مهدی دعوت کرده بود افطاری داخل پارک روبروی خونه دایی برگزار شد و هوا هم عالی بود و  همه بودن جز بابا ارش جاش خالی بود ولی...
24 تير 1393

اخرین روزهای 14 ماهگی

سلام عروسک قشنگ ببخش که باز هم دیر شد اینترنتم قطع بود دلم برای نوشتن برای تو تنگ شده بود .خوب بریم سراغ حرفها این که حسابی شیطون و دلربا و باهوش شدی از هوشت هرچی بگم کم گفتم همچنان ترسو هستی و راه نمیری و میترسی دستت را ول کنی و فقط با کمک وسایل و کمک ما راه میری. اصراری ندارم مثل بقیه کارهات میدونم به موقع خودت انجام میدی سر و  دست و پاهات را میشناسی نشون میدی بقیه اعضا را هنوز یاد نگرفتی فقط کافیه ما یا کاری جلوت انجام بدیم سریع تقلید میکنی .همچنان رقاص تشریف داری حالا شده با اهنگ اخبار و تبلیغ فرق نداره خخخخ.غذا خوردنت خیلی خوبه و یه کوچولو هم وزن گرفتی عاشق خوردن ابی . شیر پاستوریزه هم گاهی میخوری پنیر خیلی دوست داری تی...
24 تير 1393

دندون سوم و چهارم

دخترکم  مدتی بود لثه هاش متورم بود و درد  میکرد و وقتی خیار و سیب زمینی و هویج بهش میدادم میکشید به لثه هاش درد میگرفت و نق میزد بعد از یه شب بیقراری خیلی کم تو خواب و مدام دست تو دهنش بودن بالاخره دندوناش نیش زد مبارککککککککککک باشه عشقممممممممم منتظر دندونهای جلوی بالا بودیم که دیدم دندون کنار یش نیش زد و روز بعدش دندون جلو سمت راست بالا نیش زد . الان دندون پیشین مرکزی و جانبی را داری از بالا کلی ذوق زده شدم و به همه حبر دادم ایشالا بقیه دندون ها هم به همین راحتی در بیاد البته بچم اذیت میشه ولی مثل همیشه خیلی خانوم و مظلومه الهی مادر فدای مظلومیت بشهههههههه. بهش غذا میدم قاشق میخوره به دندونهای بالا یه صدایی میده یه کیفی...
24 تير 1393

ماشین جدید

بالاخره دیروز  یعنی 11/4/1393 ماشین جدید خریدیمممممممممم البته پس از کش و قوس های فراوان بابایی خیلی خوشحاله مبارکش باشه خیلی پرشیا دوست داشت رنگش هم سفیده و مدلش هم صفر 93 هست جای ماشین قبلیمون هم خیلی خالیه من که خیلی دوستش داشتم چون منم تو خریدش کمک کردم و پا به پای بابا کار کردم خیلی باهاش خاطره دارم باهاش سفر رفتیم و باهاش رفتم بیمارستان و تو را به دنیا اوردم عشقمممممممم نوزادی تو شبها تا نیمه های شب با ماشین تو خیابون میگشتیم تا تو خوابت ببره و بیایم خونه باهاش بارها رفتیم اراک زادگاه پدریت و... حالا با این ماشین جدید کجا بریم و چه خاطره هایی برامون ثبت بشه به امید خدا پر از خاطره های خوب و قشنگ برامون بسازه با وجود تو دختر...
12 تير 1393

ددر با بابایی

امروز 8/4/1393 بابا ارش در مغازه خلوت بوده اومده بود بره سراغ یه سری کار عقب افتاده منم از فرصت استفاده کردم و چون میخواستم با مواد ضد عفونی کننده و شوینده کار کنم و تو هم صبحانتو خورده بودی و داشتی نق میفرمودی که بغل بشی به بابا گفتم تو را هم با خودش ببره اولش قبول نکرد ولی بعد تا قیافه مظلوم و ملتمسانه تو را دید گفت باشه حاظرش کن ببرمش منم سریع بهت اب دادم خوردی و لباست را عوض کردم و واست خوراکی و اب گذاشتم و دادمت به بابا و رفتین و منم با خیااااااااال راحت به همه کارام رسیدم و کلی گرد گیری کردم و همه جا را ضدعفونی  کردم و در و پنجره ها را هم باز گذاشتم تا بوی مواد بره از خونه بیرون خلاصه که در نبودت کلی کار کردم و غذا هم درست کرد...
8 تير 1393